دلم برات تنگ شده...
برای صدات...خندیدنات...مهربونیات...قیافه ی شیرینت...تیککه های لوست...بی نمک بودنت!!!
و جمع شدن اشک توی چشمات....وای ی ی ی ی وقتی اشک تو چشات حلقه می زد ... می خواستم بمیرم...(چقد بد که اشکاتم دیدم)
هه...
اون روز توی کافی شاپ وقتی کادوی تولدتو بت دادمو داشتی می نداختی گردنت ... هوم ... من فقط نگات می کردم ! انگار کر شده بودمو نمی شنیدم تشکراتو...محو تو بودم "از دیدنت سیر نمی شدم...
یهو گفتی ببینم کجای کاری؟؟؟
منم به خودم اومدم گفتم" اینجام"
زودی دستامو گرفتی...
دستام داغ داغ بودن...
دستای توام سرد سرد...
گفتی وای ی ی ی اینو ببین!!! شپش تب داری اینقد داغی؟؟
گفتم نه فک کنم تو زیادی سردی...
گفتی آخ که چقد خوبه...از این به بعد هروقت دستام سردشون شه دستای تو هستن که دستای منو گرم کنن...
مثه همیشه بلد بودی با حرفای قشنگت خرم کنی و برای یه شب خوابو از چشام بدزدی!
روزا می گذشتن...
دستای من گرم بودن "همچنان گرم ...گرم گرم گرم
و روز به روز آماده تر برای گرم کردن دستای سرد تو"
همه چی عین برق می گذشت ... بدون اینکه قدرشو بدونیم ...لحظه ها سپری می شدن...
تا جایی که اگه یه روز سردیه دستات نبود دستای من یه چیزیو کم داشت...
با خودم فک می کردم اگه یه وقت بیاد که دستات سردشون نشه چی؟؟؟دستای من چی کار کنن اونوقت؟؟؟
اون روز اومد... زود تر از اونی که فکرشو می کردم !
دستای تو هرروز گرم تر می شدن و دستای من سردتر...
تا جایی که دیگه هیچی گرما تو دستای من نموند " همشو داده بودم به دستای تو...
دیگه دستات گرم شده بودن و نیازی نداشتی به دستام"
اما
دستای من سردشون شده بود ...
دیگه نوبت تو بود که بیای ودستامو گرم کنی
شایدم یادت رفته بود سردیه دستامو!!!
.مثه خیلی چیزای دیگه که از یادت رفته بودن ...
..
از اون موقع گرمی دستای من پیش دستای تو موندن و
سردی دستای تو یادگاری موندن پیش دستای من...
چقدر خوب شد که گرمیه دستامو پس ندادی...حداقلش اینه که هروقت دستام یخ می کنه منو یاد تو میندازه...
اما خوب
خیلی وقته همه چی تموم شده...
...
..
.
این پستم فقط برا یه دل تنگی بود نه بیشتر!!!
هولی اعتراف می کنه!!!
_ووووی ی ی ی ی ی ی این حیاط سولی جون اینا چقد خوفه!!!
_ببین من چی می کشم؟!!
_ووی ی ی ی سایه ی درختارو ...
_هولی بسه نگو من می ترسم ...
به نظرت اینجا جن ام داره؟؟؟
_شک نکن ! 60%
_من اصن به جن و من اعتقاد ندارم!
_ خونه سولی اینا قدیمیه دیگه تابلو جن ام داره!...من صداشونم می شنوم!!!
_وووویی ی ی ی
_وووویی ی ی ی
_هولی نرو من میترسم....هولی ی ی ی ی ی ی ی ی یو ها ها ها ها ها ها
......................»»»»
ساعت 1:30 شب شپش"
_سولی جان خونه ی شما جن داره آیا؟؟؟
_آره داره!!!
_جدا؟؟؟
_آره دیگه...جن اش تویی!!!
_عجب!!!
"فکرمو مشغولیده ... این که من جنم یا شپش؟؟؟
یا اینکه اگه دست خودم بود دوست داشتم کدومش باشم ؟؟؟
خوب راستش من از شپش بودن بیشتر لذت می برم ...
ارزش نوشتن یه پستم نداری!!!
اما خب ...
واقعا از خدا ممنونم که داره همه رو بهم معرفی می کنه
تو از نمک نشناسی روی شپشم سفید کردی!
هر چی می کشم از دست این دو تا دستامه!!! جدیدنا مشکل پیدا کردم با جفتشون!!!
دستی که نمک نداشته باشه رو باید برید!!!
دنبال یه قصاب خوب می گردم...تضمینی بدون درد!!!
ساعت 3:45 بامداد ....شپش تصمیم میگیره درس بخونه...
کتابشو باز می کنه!!! مثه همیشه اصن حسسش نیس...
همین که میام تمرکز کنم یاد این میفتم که چقد از زد بازی خوشم میاد...
...میراث فرهنگی ایران به ان دسته از...میدونم زمین صاااااااااافه
...
یا اینکه یهو میرم تو فکر...
وای ی ی ی ی این زن رستم عجب دافی ی ی ی ی بودا لامصب!!!
...
تا میام خودمو جم و جور کنم...
سولی جان میاد ور دلم
یه نگا به من میندازه یه نگا به کتابای دورو برم ...قیافشو مهربون می کنه می گه بشینم پیشت خوابت نبره؟؟؟؟
ای ی ی ی خدا
بشین ... اما جون مادرت باهام حرف نزن
وای ی ی ی ی ی ... دیگه نوشته هارو تار می بینم !!!! خوابم میاد...
-میگما ا ا ا خوب شد با ....اینا قطع رابطه کردیم !!!
-اره بابا...ولشون کن ادم نیسسن ...... سولی جان مگه قرار نشد باهام حرف نزنی ؟؟؟
-خاک بر سرم یادم نبود بخون تو! من دیگه حرف نمی زنم ...
ساعت 4 بامداد... دارم درس می خونم !!! به جد و ابادمم فش می دم ... استرس داره خفم می کنه ...هوا داره روشن می شه!!! سولی داره شلیل می خوره ملچ و مولوچ ...
-شپش می خوری؟؟؟
-چی؟
-شلیل دیگه!
-کارد بخورم عزیزم ... 3 ساعت دیگه بیشتر وقت ندارم تازه صفه ی دهمم از 300 صفه بیام شلیل بخورم؟؟ به نظرت از گلوم پایین میره؟؟؟ کاش من میمردم
-چرا؟
-از دست تو
-وا
-والا
-چرا من؟؟؟
-چون درک نمی کنی چقد حالم بده!!!
سولی داره رو خیارش نمک میزنه....
-وا ....می خواستی از ظهر بشینی درستو بخوونی ی ی ی به من چه؟؟؟ اصن من از وقتی یادمه تو درس خوون نبودی!!!
مرسی سولی جان برو بخواب...
اخه از لحاظ روانشناسیم درست نیس این رفتار با کسی که 3 ساعت بعد امتحان داره...
سولی جان با توجه به موارد بالا تازه قهرم می کنی؟؟؟؟!!!!
همیشه تنها بودم...تقریبا از وقتی که خودمو شناختم!!!
ادم عجیبیم ...هیچیم عین ادمیزاد نیس این نظریه که همیشه خوونوادم راجبم میدن!
به جز هولی بقیه دوستام مهو رفتار منن:)) همش باید براشون توضییح بدم که یه وقتایی بنا به یه سری اتفاقایی که بین زمین و اسمون میفته(علم نجوم و ستاره شناسی و اینا) بنده جنی میشم و حوصله ی هیچ کدومشونو ندارم ....وای ی ی ی ی ی ی ی ی..............تو چقد انی این چیزیه که در این جور مواقع هولی بهم میگه!!!
اصلا نرمال نیسم ...یعنی زیادم اصرار ندارم که نرمال باشم ! به خاطر همیینم زندگی عجیبی دارم !!! مثل خیلیای دیگه ...
بعضی وقتا که میشینیم با هولی راجب زندگیمون حرف میزنیم تازه میفهمیم منو هولی تو زندگیمون چه نقاط مشترک زیبایی داریم :)) واسه همینم همیشه به این فکرمی کنم که اگه شرایطشو داشتم حتما با هولی ازدواج می کردمالبته خود هولیم موافقه اما خوب مشکل اینه که نمیشه!
خوونوادم۴نفرن! که مهاجرت کردن کلی اونطرف تر...البته با من میشن ۵ تا (که اینجا لازمه بگم که من فقط بین این ۵ تا شپش درومدم ؛ اونا شپش نیسن!) بنده هم که منتظره روز موعودم که بالاخره بال درارم برم پیش اون ۴ تای دیگه که بشن همون ۵ تا که هم تعدادشون به هم نخوره هم اینکه یه وقت دلشون برام تنگ نشه چون اصلا وجدانم قبول نمی کنه که کسی دلتنگم باشه!!!
۲ تای دیگم که اینجان همیشه از ته دل ارزو می کنن تا من زود تر برم و از دسسم راحت شن!!!
ولی خوب یه موقعایی هم برا رفتنم گریه می کنن>>(شپششششششششش نرووووو ما بهت عادت کردیم ؛ منم دوسشون دارم خوب...
اما کافیه بفهمن که بالای شپش هنوز اماده نیستنو تا چن وقت دیگه طول می کشه درست شن>>>> هووووووووووووووووووووو
شپششششش پدرسگ!!!! این چه اتاقیه ؟؟؟سگ میزنه گربه میرقصه! خجالت نمی کشی ؟؟؟ خرس گنده شدی همین جاس که شپش ترور شخصیتی میشه...
اما همینا یه وقتاییم زیادی مهربونن! که با توجه به خصلتی که من دارم (نمک نشناسی) اصولا مهربونیا یادم نمی مونن ...خوب دست خودم نیست ...بالاخره شپشم دیگه!!!
اوقاتم اکثرا با بطالت محض میگذره ... زیادم می خوام مفیدش کنم فیلم می بیینم...از ۲۴ ساعت شبانه روز تقریبا ۲۰ساعتشو خوابم بقیشم با هولی تلفنی حرف میزنم ... همیشه هم با این برنامم مورد استقبال خوونواده قرار میگیرم!!! تقریبا همه راضین یعنی قبول کردن که با یه شپش زیر یه سقف بودن کار دشواریه!!!
میرم بخوابم...
...
...
...
یه سری اطلاعات محرمانه>>>>دوشنبه>>>>بعد از تر زدن در یک امتحان سرنوشت ساز>>>>امضا>>>>شپش وبلاگ نویس<<<<