-
دیلینگ دیلینگ !!!
یکشنبه 5 مهرماه سال 1388 04:33
دیروقت بود... ساعتشو یادم نیس!! اینترنت بودم ؛ کلی اتاق این ور تراز تلفن!!! با یه سیم به طول 40 متر ... داشتم نظر هولی و که راجب پست پایینی(WaItInG RoOm) داده بود و تائید می کردم...یه بسته دستمال کاغذی هم بغل دستم بود و داشتم ریز ریز می کردم!!!... این روزا فکرم متمرکز رو یه چیز بود...فقط یه چیز!!! دیگه داشت خوابم می...
-
WaItInG RoOm
جمعه 3 مهرماه سال 1388 04:04
این هفته ام تموم شد ... یه هفته ی جدید داره شروع می شه!!! میدونستم انتظار چیز خوبی نیس ... الانم نظرم عوض نشده...خب خوب نیس دیگه!!! اما جالب اینه که هفته هارو ورق میزنی به امید اینکه دیگه این هفته بیاد حله!!! هفته ها میان و میرن ... میگذرن .. برا بعضیا لاک پشتی برا یه سری دیگه هم مثه برق... جزو هیچکدوم نیستم ! نه برام...
-
یه دلی که یه مقداری تنگ شده!!!
چهارشنبه 25 شهریورماه سال 1388 04:30
دلم برات تنگ شده... برای صدات...خندیدنات...مهربونیات...قیافه ی شیرینت...تیککه های لوست...بی نمک بودنت!!! و جمع شدن اشک توی چشمات....وای ی ی ی ی وقتی اشک تو چشات حلقه می زد ... می خواستم بمیرم...(چقد بد که اشکاتم دیدم) هه... اون روز توی کافی شاپ وقتی کادوی تولدتو بت دادمو داشتی می نداختی گردنت ... هوم ... من فقط نگات...
-
پاهاتو ببینم؟؟؟!!!
چهارشنبه 25 شهریورماه سال 1388 02:16
هولی اعتراف می کنه!!! _ووووی ی ی ی ی ی ی این حیاط سولی جون اینا چقد خوفه!!! _ببین من چی می کشم؟!! _ووی ی ی ی سایه ی درختارو ... _هولی بسه نگو من می ترسم ... به نظرت اینجا جن ام داره؟؟؟ _شک نکن ! 60% _من اصن به جن و من اعتقاد ندارم! _ خونه سولی اینا قدیمیه دیگه تابلو جن ام داره!...من صداشونم می شنوم!!! _وووویی ی ی ی...
-
یکی یه نمکدون بده من!!!
شنبه 21 شهریورماه سال 1388 04:18
ارزش نوشتن یه پستم نداری!!! اما خب ... واقعا از خدا ممنونم که داره همه رو بهم معرفی می کنه تو از نمک نشناسی روی شپشم سفید کردی! هر چی می کشم از دست این دو تا دستامه!!! جدیدنا مشکل پیدا کردم با جفتشون !!! دستی که نمک نداشته باشه رو باید برید!!! دنبال یه قصاب خوب می گردم...تضمینی بدون درد!!!
-
وقتشه برم خونه!!!!(artistic)
چهارشنبه 18 شهریورماه سال 1388 02:03
ساعت 3:45 بامداد ....شپش تصمیم میگیره درس بخونه... کتابشو باز می کنه!!! مثه همیشه اصن حسسش نیس ... همین که میام تمرکز کنم یاد این میفتم که چقد از زد بازی خوشم میاد... ...میراث فرهنگی ایران به ان دسته از...میدونم زمین صاااااااااافه ... یا اینکه یهو میرم تو فکر... وای ی ی ی ی این زن رستم عجب دافی ی ی ی ی بودا لامصب!!!...
-
یه شپش نویسنده
دوشنبه 16 شهریورماه سال 1388 16:38
همیشه تنها بودم...تقریبا از وقتی که خودمو شناختم!!! ادم عجیبیم ...هیچیم عین ادمیزاد نیس این نظریه که همیشه خوونوادم راجبم میدن! به جز هولی بقیه دوستام مهو رفتار منن:)) همش باید براشون توضییح بدم که یه وقتایی بنا به یه سری اتفاقایی که بین زمین و اسمون میفته(علم نجوم و ستاره شناسی و اینا) بنده جنی میشم و حوصله ی هیچ...