شپش وبلاگ نویس

شپشک هستم خیلی خوشحال هستم!

شپش وبلاگ نویس

شپشک هستم خیلی خوشحال هستم!

یه دلی که یه مقداری تنگ شده!!!

دلم برات تنگ شده... 

برای صدات...خندیدنات...مهربونیات...قیافه ی شیرینت...تیککه های لوست...بی نمک بودنت!!!

و جمع شدن اشک توی چشمات....وای ی ی ی ی وقتی اشک تو چشات حلقه می زد ... می خواستم بمیرم...(چقد بد که اشکاتم دیدم) 

هه... 

اون روز توی کافی شاپ وقتی کادوی تولدتو بت دادمو داشتی می نداختی گردنت ... هوم ... من فقط نگات می کردم ! انگار کر شده بودمو نمی شنیدم تشکراتو...محو تو بودم "از دیدنت سیر نمی شدم...  

یهو گفتی ببینم کجای کاری؟؟؟ 

منم به خودم اومدم گفتم" اینجام" 

زودی دستامو گرفتی... 

دستام داغ داغ بودن... 

دستای توام سرد سرد...  

گفتی وای ی ی ی اینو ببین!!! شپش تب داری اینقد داغی؟؟ 

گفتم نه فک کنم تو زیادی سردی... 

گفتی آخ که چقد خوبه...از این به بعد هروقت دستام سردشون شه دستای تو هستن که دستای منو گرم کنن... 

مثه همیشه بلد بودی با حرفای قشنگت خرم کنی و برای یه شب خوابو از چشام بدزدی! 

روزا می گذشتن...

دستای من گرم بودن "همچنان گرم ...گرم گرم گرم 

و روز به روز آماده تر برای گرم کردن دستای سرد تو"  

همه چی عین برق می گذشت ... بدون اینکه قدرشو بدونیم ...لحظه ها سپری می شدن... 

 تا جایی که اگه یه روز سردیه دستات نبود دستای من یه چیزیو کم داشت...

با خودم فک می کردم اگه یه وقت بیاد که  دستات سردشون نشه چی؟؟؟دستای من چی کار کنن اونوقت؟؟؟

اون روز اومد... زود تر از اونی که فکرشو می کردم !

دستای تو هرروز  گرم تر می شدن و دستای من سردتر... 

تا جایی که دیگه هیچی گرما تو دستای من نموند " همشو داده بودم به دستای تو...  

دیگه دستات گرم شده بودن و نیازی نداشتی به دستام"  

اما

دستای من سردشون شده بود ... 

دیگه نوبت تو بود که بیای ودستامو گرم کنی 

شایدم یادت رفته بود سردیه دستامو!!!  

.مثه خیلی چیزای دیگه که از یادت رفته بودن ...

..

از اون موقع گرمی دستای من پیش دستای تو موندن و  

                           سردی دستای تو یادگاری موندن پیش دستای من...  

چقدر خوب شد که گرمیه دستامو پس ندادی...حداقلش اینه که هروقت دستام یخ می کنه منو یاد تو میندازه..

اما خوب 

خیلی وقته همه چی تموم شده... 

... 

.. 

.

 

این پستم فقط برا یه دل تنگی بود نه بیشتر!!!

نظرات 3 + ارسال نظر
MoHa چهارشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 08:46 ق.ظ

سیلام ;)
آآآآآااااااااااااااااااه، آره خوب حقم داری ولی اینم بدون که اونم حق داره خوب منم حق دارم که حقو بدم به اون چون حق با تو نه با اون شایدم حق با انو نه با تو، پس حق داریم که حق داشته باشیم که حق رو بدیم به هر دوتون چون نه اون حق داره نه تو حق داری اصلاً گوررررررررررر پدر حق، داشتید زندگیتون رو می کردید من نمی دونم این نا محسوس چرا گرفت ماشین رو خوابُند که آخر اینجوری بشه که آمار حسد می گن بالا آخـــــــــــــــــــــــــــــــــه چرا مگه تنشون می خاره که نمی تونن ببینن دوتا جون با هم خوشن :-؟؟
بجای این حرفا یکم دعا کن واسشون شاید جواب داد :دی

جوجو جمعه 27 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:49 ق.ظ http://jojo-c.blogsky.com

مدادِ دیگه نمیشه که ازش انتظار خودکار بودنو داشت که یه روزی میان و اسمشونو رو قلب کوچیکت مینویسن و میذارن میرن ولی افسوس که اسکش با تمام خاطرات اش میمونه تو قلب ات برا همیشه !

ارسلان شنبه 4 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:56 ب.ظ

:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد